هیچ کس را باور و تصور نبود که دردانه پیامبر، اینگونه برای دفاع از رسالت پدر و پیامبری که آن همه در حق مردم خویش خدمت و مجاهدت کرد، در ظلمت شب، با طفلان خود، حسن و حسین ، با دلی پرخون ؛ در پی گامهای استوار علی، برای احقاق حق پسر عم و شوی خویش، به خانه انصار که آخرین امید فاطمه برای نجات پیام پیامبر از چنگ ارتجاع عرب بود ، به پا خیزد. افسوس و هزاران دریغ که پاسخ انصار به فاطمه، تنها سکوت مرگبار و آه و افسوس بود .
زهرا می گریست و مانند باران اشک می ریخت.نه برای خود، بلکه برای گم شدن رسالت پدر و مظلومیت علی که بخاطر مصالح اسلام و مسلمین لب فروبسته. زهرا، گاه دور از چشم مردم و گاه بر سر مزار پدر و گاه بر سر راه عبور مسلمانان و نمازگزاران غافل و گاه بر سر مزار حمزه، اشک می ریخت و حرف های انصار در دفاع از پدرش را تکرار می کرد، اما وحشت، مهر سکوت بر زبان همگان زده بود.
غصه زهرا از آن جهت بود که می دید انصار قدرت سیاسی و جایگاه اجتماعی دو روزه دنیا را به ایثار و مقاومت و آخرت خود، ترجیح داده و پیام پیامبر رحمت را زیر پا گذاشته اند. او بر سر مزار حمزه اشک می ریخت و درد دل می کرد که من ، علی و قرآن ، سه معجزه محمد ، در مدینه تنها مانده ایم ، چه کسی برای دفاع از ما و حق ، به پا خواهد خاست ؟
فاطمه در اوج مظلومیت ، چاره ای نداشت جز آنکه با مردم سخن بگوید و درد دل کند، آنگاه راهی مسجد شد و با مردم اتمام حجت کرد.
خدایا،! چگونه می شود باور کرد که عزیزترین عزیز پیامبر، تنها و تنها به مسجد بیاید و از ارث خود ،خانواده و پیام پیامبر خدا دفاع کند؟ مردم بی وفای مدینه العرب را چه شده که هنوز کفن پیامبر خشک نشده، اینگونه با خاندانش رفتار می کنند.؟!
ای فاطمه ،دختر پیامبر، درک مصیبتی که بر تو و فرزندان و همسرت گذشت تا همیشه تاریخ، تا بن استخوان، هر انسان آزاده ای را می سوزاند و این درک والا بود که هر گاه پدرم از تو و مصائبت یاد می کرد، چنان می سوخت و می گریست که تاب و توان خود را از دست می داد. پدرم همانند تو برای پدیده شوم انحراف در دین تا پای جان مبارزه کرد و فاجعه انحراف در امت اسلامی را فهمیده بود و متذکر شده بود که چه بر سر اسلام خواهند آورد.
دردانه پیامبر: پدرم به تبعیت و پیروی از پیامبر و خانواده او صبح سحری بود که تابوی شبهای تار را شکست و روشنایی را در مقابل جهل و نادانی، ریا و فریبکاری با توکل به خداوند و حمایت مردم خلق کرد.
اما، افکار و چشمانی تاریک، تاب تحمل این روشنایی را نداشتند و آواز دلنشین آگاهی و بصیرت مردم، گوشهایشان را آزار می داد.
فاطمه جان: امروز، یاران و هم کیشان واقعی خمینی،همانند مهاجران و انصار پیامبر، در زمان بعد از حیات پیامبر شده اند و انگار فراموش کرده اند که راه و رسم واقعی دین چه بوده و انحراف از راه دین اصیل محمد را درک نمی کنند و یا نمی خواهند درک کنند و عافیت طلبی و کتمان حقیقت و نور را ترجیح داده و اجازه داده اند جماعتی منحرف و تازه به دوران رسیده، ایران اسلامی را به پرتگاه ببرند.
و اما پدرم: اکنون پنج سال از غروب غمبارت می گذرد. تو رفتی، ولی با رفتنت ، کورسوی امید و اتکا مردم نیز رو به خاموشی رفت.
پدرم: از روزی که رفتی، گویی لنگرگاه کشور متزلزل شده و در سراشیبی قرار گرفته.
پدر: به اذعان دوست و دشمن، خلاء وجودیت در شرایط حساس کنونی کشور، عجیب احساس می شود.
پدرم: پنج سال از غروب غمبارت می گذرد، ولی هنوز که هنوز است عده ای از نامت، یادت، افکارت و راهی که بخاطر تحقق آن سالها، مجاهدت کردی، زندان رفتی ، شکنجه ها دیدی و زحمتها کشیدی و تا شهادت پیش رفتی، در هراسند. چون افکار و اندیشه های بلند تو همچنان روشنایی بخش راه هدایت و رهایی مردم و خار چشم حسودان عنود و کینه توزان است.
پدرم: در این روزها، تلاشهای زیادی برای فراموش شدن و حذف نام و یادت می شود، ولی زهی خیال باطل که غافلان نمی فهمند راه ، اندیشه و خدمات و زحمات ارزشمند تو، در دل مردم جای دارد و با این تزویرها ، تحریفها و سانسورها ، نام و یادت هرگز از اذهان مردم و تاریخ، نه تنها پاک نخواهد شد ، بلکه در آینده درخشان تر و نورانی تر نیز خواهد شد و این غروب غمبار، به طلوعی درخشان تبدیل خواهد گشت که این همت یاران و هم کیشان خمینی را می طلبد
بنازم همتت بابا ، صبور و مهربان بودی
منبع: پایگاه اطلاع رسانی خانه موزه آیت الله هاشمی رفسنجانی
بنیاد امور بیماری های خاص
@cffsd